داستان شماره 1

Sara Went to a kindergarten near her house she was 5 years old . One day she was going to kindergarten when one of her shoelaces opened . she tried to tie it herself , but she couldn ` t. She looked around and then she saw a policeman who was passing by her. Little sara stopped him, looked up and down at his uniform and then asked, "are you a police officer?"
"yes," he answered.
"My mother said if i ever needed help i should ask the police. is that right?"
"yes,taht`s right,"answered the policeman.
sara put her foot up towards him and said, "well,then,would you please tie my shoe?

 

 

================================================================

 

 

سارا رفت به یک مهد کودک در نزدیکی خانه او او 5 ساله بود. یک روز او که قرار بود به مهد کودک زمانی که یکی از بند کفش را باز کرد. او سعی به آن کراوات خودش، اما او نمی توانست. او به اطراف نگاه کرد و سپس او را دیدم یک پلیس که توسط او در حال عبور بود. سارا کمی او را متوقف، نگاه به بالا و پایین یکنواخت خود و سپس پرسید: "آیا شما یک افسر پلیس؟"
"بله،" او جواب داد.
"مادرم گفت اگر من تا به حال نیاز به کمک من باید از پلیس بخواهید. درست است؟"
"بله، درست است، پاسخ داد:" پلیس.
سارا به سمت او قرار دادن پای او کرد و گفت، "خب، پس، به شما لطفا بند کفش من ببندید؟

 

_____________________________________________

* کپی با ختم یک صلوات بر نویسنده حلال است...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : برچسب:, | 22:40 | نویسنده : مسعود |